روزنامه هفت صبح، مرتضی كليلی | با قاب تاريخ به ایران قدیم سفر و یادی از گذشته ميكنيم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر كمتر ديده شدهاي استفاده شده که تماشاي آنها خالی از لطف نيست. عكسهايي از مشاهير تاريخ معاصر ايران، شهرهاي ايران، خودروهای نوستالژیک، عكسهاي فوتبالي و… براي ديدن تصاوير و شرح آن ادامه مطلب را بخوانيد.
قاب مشاهیر 1
سفر بینظیر بوتو به تهران – سال ۱۳۷۴؛ روابط تهران و اسلامآباد بهقدری برای ایران و پاکستان مهم بود که خانم بینظیر بوتو برای دومین بار در آبان ماه ۱۳۷۴ و در صدر یک هیات بلندمرتبه به کشورمان سفر کرد. خانم بوتو در فرودگاه مورد استقبال آیتالله علیاکبر هاشمی رفسنجانی رئیسجمهور وقت قرار گرفت.
مرحوم علیاکبر هاشمی رفسنجانی درباره اینکه چرا شخصا به استقبال ایشان رفته است، در کتاب خاطرات خود نوشته که برای پاکستانیها، حیثیتی بود؛ چراکه قبلتر نخستوزیر هند در تهران مورد استقبال قرار گرفته بود. سفر خانم بوتو به تهران بیحاشیه نبود و حجاب ایشان از سوی برخی از گروههای سیاسی مورد انتقاد قرار گرفته بود .
نخستوزیر پاکستان در این سفر علاوه بر دیدار با آیتالله هاشمیرفسنجانی با حضور در مجلس شورای اسلامی ضمن سخنرانی، با علیاکبر ناطق نوری هم دیدار و گفتوگو کرد. بینظیر بوتو اولین زن مسلمانی بود که توانست با رای مردم پاکستان به عنوان یازدهمین و سیزدهمین نخست وزیر یک کشور اسلامی دست یابد. دوران زمامداری این سیاستمدار با فراز و نشیبهای فراوانی همراه بود و در نهایت در سال ۲۰۰۷ در یک عملیات تروریستی انتحاری کشته شد./عکس از پیام تیمورنیا (آرشیو آژانس عکس ایران)
قاب مشاهیر 2
قسمتهایی از کتاب کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اسفندیاری (قسمت 55)؛ سکوت مطلق … هیچ خبری به ما نمیرسد. (یکشنبه ۲۵مرداد ۱۳۳۲)، ساعت ۴ صبح، شاه از خوابی که داشت به سراغم میآمد، بیدارم میکند و درحالی که شانههایم را تکان میدهد، میگوید: «ثريا، نصیری را هواخواهان مصدق توقیف کردهاند، باید هر چه زودتر از اینجا برویم.»
جاسوسان دوجانبه، «شیرمرد» را از توطئه آگاه ساخته بودند و او نیز هواخواهانش را جمع کرد تا هر اقدامی را خنثی سازند. هنگامی که نصیری به خانه مصدق میرسد تا دستور عزل را به دست او دهد، توقیف میشود. از شاه میپرسم: «پس زاهدی چه شد؟» . «او پنهان شده. مصدق هم دستور توقيف او را داده است.»
اغلب به آن دوران و آن رویدادها میاندیشم و از آرامش و اطمینان خاطری که در من بود در حیرت میمانم. به گمانم در برابر خطر، يك زن بیشتر از يك مرد طاقت و جسارتش را حفظ میکند و این همانا ناشی از يك غريزه خودداری زنانه است. آیا خود را ضعیفتر احساس کردن است که به زن نیرو میدهد تا امید را از دست ندهد؟ آیا این ضمیر ناآگاه اوست که اطمینانی هرچند دور را به وی تلقین میکند؟ نمیدانم چه بگویم…
اما در همان شب، در حالی که محمدرضا سخت در نومیدی بود، من احساس میکردم که وطن از دست نرفته است… در آن صبح زود و هوای تاریک و روشن شاه در يك وضع پریشان به من گفت: «ثریا هرلحظه ممکن است دشمنان اینجا بریزند و ما را بکشند، باید بدون درنگ حرکت کنیم…» با عجله پرسیدم: «به کجا برویم؟»
گفت:«خودمان را به رامسر میرسانیم، از آنجا با هواپیما به عراق میرویم…یك ثانیه را هم نباید از دست بدهیم…» ساعت از ۴ صبح گذشته است. مقداری لوازم را که همراه آوردهام با عجله در يك ساك میاندازم و در هواپیمای کوچکی که ما را به کلاردشت آورده، سوار میشویم. من يك پیراهن نازک کتان به تن دارم.
هواپیما یا همین «کوکو»ی چهار صندلی… او پشت فرمان هواپیما قرار گرفت و از زمین برخاست و به سوی شمال اوج گرفت. در هواپیما چهار نفر بودیم: سرگرد خاتمی خلبان مخصوص شاه و آتابای آجودان… آتابای از شاه میپرسد:«فکر میکنید با این هواپیما بتوانیم تا بغداد پرواز کنیم؟» شاه پاسخ میدهد:«غیرممکن است، باید خودمان را به دو موتوره «پیچ کرافت» که در آشیانه مخصوص فرودگاه رامسر است، برسانیم. امیدوارم که آنها فرودگاه را بمباران نکرده باشند یا هواپیما ضبط نشده باشد. ادامه دارد…
قاب مشاهیر 3
المپیک ملبورن – آذر ماه 1335 چهره صاحبنام کشتی جهان «اوله اندنبرگ» اسیر ستاره نوظهور کشتی ایران امامعلی حبیبی میشود؛ او پس از چهار دقیقه و 45 ثانیه، برتری حبیبی را پذیرفت و با ضربه فنی، کشتی را واگذار کرد. امامعلی حبیبی ستاره بیبدیل کشتی آزاد اوزان 67 و 73 کیلوگرم همانند صاعقه سریع و آتشین بود.
ورزشکاری ممتاز و بیتردید تاثیرگذارترین کشتیگیر ایرانی در تاریخچه گشتی جهان و مبدع سبک و فنون نوین در شیوه و روش رویارویی با حریفان که به نام خود او نیز ثبت شد . فرزند شایسته ایران و مازندران مورد تحسین همگان بود . حتی رقیبانش زندهیاد حبیبالله بلور ستاره و مربی ارزنده تاریخ کشتی ایران هنگامی که از وی سوال شد بهترین گشتیگیر ایران که بوده است، چنین پاسخ داد:
«این سوال کاملی نیست و شاید موجب کدورت شود… در زمان قدیم که همه با هم قاطی میشدیم و کشتی میگرفتیم، پهلوان اکبر خراسانی …. اما امروز که وزنها از هم تفکیک شده، ارزش مدالها در سنگینوزن بیشتر خواهد بود؛ مثلا حریف تختی، قویترین مرد شوروی بود اما نباید فراموش کرد که حبیبی در پای فینال، قویترین حریف خود را در یکی دو دقیقه ضربه فنی کرد و این بزرگترین اعجاز در تاریخ کشتی است .(وبسایت جام تخت جمشید)
قاب تاریخ
داســتان زندگی خانوم، زنی از خاندان قاجار، نـــوه مظفرالدینشــاه و خواهرزاده محمدعلیشاه (قسـمت 24)؛ زمستان رسیده بود. برف میآمد و باز کندههای درخت در حیاط عقب ساختمان انبار شده بود. نصیرقلی و نوکرها هیزم میشکستند برای گذاشتن در بخاری و حیاط خانم سلطان پر شده بود از گلولههای ذغال که چیده بودند در آفتاب خشک شود برای زیر کرسی.
نزهت به مادر سفارش کرده بود آذوقه جمع کند، میگفت بوی خوشی از این اوضاع نمیآید. گونیهای گندم و آرد در گوشهای بود. خانه ما سی، چهل نفر نانخور داشت. یکی از روزهایی که خانمهای جرگه نزهت در پنجدری دور هم جمع بودند، صدای وحشتناکی بلند شد که همه از جا جستند. همه نگران بودند تا وقتی که حیدربیک رسید و بدون رعایت آداب همیشگی، در حالی که نفسنفس میزد، با فریاد مادرم را صدا کرد و نفسنفسزنان گفت به شاه بمب انداختهاند.
مادر روی پلهها نشست، کنیزها شروع کردند به زاری. بیش از آنکه از علاقه به شاه باشد، از باب ترس و اظهار نگرانی از آینده بود. حیدربیک و دو تا تفنگچی که بالای کالسکه نشسته بودند، من و مادر و نزهت را به سردر الماسیه رساندند که شاه در آنجا بود. ما از پشت روبنده قزاقها را میدیدیم و تند میگذشتیم تا خودمان را به اندرونی برسانیم. در اندرونی، زنهای درباری دور ملکهجهان را گرفته بودند که سعی میکرد خونسرد جلوه کند. با خنده مصنوعی جواب این و آن را میداد.
به دیدن ما جلو آمد، دست در گردن مادر انداخت و در گوش مادر گفت که به شاهنشین تاجالدوله برویم. میخواست دیگران نفهمند. در آنجا شاه، ولیعهد و محمدحسن میرزا ایستاده و چند نفر اسپند میگرداندند. شاه در آن بالاپوش خز، به نظر وحشتزده میرسید و مدام میگفت پدرسوختهها. دمار از روزگارتان درمیآورم. از دهانم پرید اگر شاه در ماشین بود آن وقت چی میشد. نزهت با بیرحمی تمام گفت هیچی. وضع از اینکه هست بدتر نمیشد… همه وسایلمان را سپردیم به حیدرقلی میرآخور پدر که قرار بود بارها را به باغ خاص ببرد و بالاخره سوار شدیم به کالسکه، پردهها افتاد. شهر آرام نبود.
دو سه تفنگچی هم دنبال کالسکه بودند و به تاخت رفتیم. دو سه روزی طول کشید تا در باغ قلهک مستقر شدیم. ساختمانی کوچک بود با شیروانی قرمز اما در عوض آبی از وسط آن میگذشت. زندگی آرامتر از شهر بود. طشتی پر از آب در بهار خواب بود که گردوهای سفید در آن غوطه میخوردند و گاه دایه آنها را پوست میکند و گل یاس در میانشان میگذاشت. طبقی از توت شمیران، با تنظیفی نازک روی آن روی چهارپایهای انتظار ما را میکشید. دستهایمان سرخ و سیاه بود از بس توت سیاه از درخت چتری چیده بودیم… ادامه دارد…